عصر رفته بودم بیرون نزدیک دفتر بابا بودم اخرین بار پنج سال پیش اومدم دفترش اونم بابت جواب رد ب خواستگاری ک اونم نشد با گریه از دفترش زدم بیرون اینسری دارم میرم واسه خواستگاری داداشم مخ شو بزنم رفتم منشیش عوض شده بود گفتم بابام هست؟گفت بله شما؟گفتم دخترشونم یه نگاه از بالا تا پایین انداخت گفتم جیگری اسکرین ت تموم شد من برم خندید گفت بله بفرمایید رفتم تعجب کرد بابام ک رفتم دفترش سلام علیک کردیم گفتگ نگاه بابا من حوصله مقدمه چینی ندارم هفته دیگه میخوایم بریم
با خودم قرار گذاشته ام ، به وقت تمام بی خیالی ها ، توی تمام کافه ها ، خیابان ها ، کتابفروشی ها . خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر ؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر . قرار گذاشته ام با خودم و با آسمان و با ابرها ، که رهاتر از همیشه در آسمان های خیال ، پرواز کنم و در آغوش ابرهای آرامش ، بخوابم . و بخندم ، و آرام باشم . قرار گذاشته ام با کبوترها ، گربه ها ، گنجشک ها ، با برگ ها ، با قاصدک ها ، با گل
درباره این سایت